۱۳۸۶ بهمن ۱۰, چهارشنبه

شبح

و ما هر روز در پی از دست دادن ِ چیزی، کسی، جایی، حرفی
و ثانیه ای ...
آن زمان رفت و دیگر نیامد
و دیگر هیچکدام آن زمان ها نخواهند آمد
هیچکدام.

در مسیر به خانه آمدن
به جست و جویش تمام گوشه ها را می بویم
گویی شبحی بود که آمد و رفت
و... رفت.

به همین راحتی و تندی
بی هیچ انگیزه ای گویی
و باز مثل همیشه نگاهی از دست رفت
و باز حرفی نا گفته از دست رفت
حسرت ...

چقدر کؤدنم من
کؤدن.

۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

گفتم...

آمدم از تو بنویسم
دیدم دریا نوشته است.

آمدم از تو بگویم
شنیدم باران گفته است.

آمدم به تو عشق بورزم
فهمیدم خورشید عشق ورزیده است.

آمدم در تو برویم
دیدم جنگل روئیده است.

آمدم که بگویم ...
گفتم از خود بنویسم...

۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه

شروع

آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست