۱۳۸۶ بهمن ۱۰, چهارشنبه

شبح

و ما هر روز در پی از دست دادن ِ چیزی، کسی، جایی، حرفی
و ثانیه ای ...
آن زمان رفت و دیگر نیامد
و دیگر هیچکدام آن زمان ها نخواهند آمد
هیچکدام.

در مسیر به خانه آمدن
به جست و جویش تمام گوشه ها را می بویم
گویی شبحی بود که آمد و رفت
و... رفت.

به همین راحتی و تندی
بی هیچ انگیزه ای گویی
و باز مثل همیشه نگاهی از دست رفت
و باز حرفی نا گفته از دست رفت
حسرت ...

چقدر کؤدنم من
کؤدن.